توییتر را که پا زدم، کم گذشت که انداختمش کنار.
به من نمی خورد، نمی توانستم حرف بزنم آنطور که میخواستم و باید می زدم. والا، تا خشکی دهنت آب می انداخت، سریع کلماتت سرخ می شدند که یعنی “ایست” ننویس دیگر، نه ما حوصله داریم بخوانیم، نه دارند و می خواهند که داشته باشند.
این شد که نوشتکی حرصی، تدارک دیدم و فشارک توییت را زدم،این، آن رفته بود:
“در اين مدت كوتاه، تنها فرقي كه بين توييتر و آبريزگاه ديدم، جنس دفعي ست كه در آنها دفن مي شود.
باغ ها و گلخانه ها، به نظر مخفي اند و پوشيده.”
این را نوشتم و گفتم خلاص. به مرام نوشتاری خودشان، کله پایشان کردم.
نمی دانم اما چه شد، که از غیب آمدند و گفتندم پسرجان نعمت وجود خودت و قلمت را از ساکنین این قبیله ی بر هوا بنا گشته، دریغ مدار!
که طبیعتا دلم به نرم آمد و نوشتک نویسی را از سر گرفتم.
چندی گذشت که دیدم عجب، آنقدرها هم بد نیست، همینکه مجبور نیستی ورودیِ خروجی های شبانه روانه به مستراح ملت (عکس غذاهایشان) را ببینی، جای شکرش باقی ست.
این تنها یکی از جوانب سلبی برتری توییتر به آنجاست!
ایجابی هم کم ندارد اما، که اصلا قرار بود از همین ایجابی ها بنویسم که زدم به دشت کربلا.
فی المثل همین ناخن خشکی توییتر به شل کردن سرکیسه ی کارکترهاش، برای ما حکم زمین خاکی بچگی هامان را داشت.
یعنی که یک، از روده درازیِ بیجا بازمان داشته.
دو، یادمان داده خرخره تک تک واژگانمان را بگیریم و نسخ بکشیمشان که اگر زیاده ای، هرّی و اگر دیدیم نه، طفل معصومان اگر تلف شوند، متن ما سقط می شود، کمی لی لی به لا لایشان بگذاریم و البته نه آنقدرها که گردن کشی کنند و هی به زور، خودشان را به فردا و فرداترها بجپانند!
سه، سمباده داده دستمان تا الفاظی را که نه روده درازی اند و نه مُقُر به زیاده بودن می آیند، بسّابیم و خرده گردهاشان را فوتی کنیم که نمانند تا وزن ناجور به نوشتکمان دهند.
چار، زیادند شطحیات و نقل قولات و شنگیات(شوخ و شنگی جات) و ملنگیات که بفرستیمشان بالا و بعد هم دسته جمعی و یکصدا بپرسیم؛ خب، که چی؟!
خلاصه که فهمیدیم صرفه جویی کلمات را و صیقل زدنشان را.
و مگر در آغاز کلمه نبود و کلمه خدا و خدا همه چیز؟
پس جلا به هرآنچه هست و هستیم دهیم تا برق زنیم
که ما همیشه در زمین های خاکی، پیِ ستاره گشتنیم.
نوشتک های شما، چه اینجا چه آنجا، مسرت روح و دل آسای روان ما بوده
غایت فلسفه ی قلم جان انگیزتان، جانمان را اخت است
بنویسید و بنویسید تا سایه فکرتان بر سرمان باشد 🙂
ممنونم مهسا جان، لطف دارین شما واقعا.
داشتن دوستانی چون شما، انگیزه زیادی به آدم میده، که بنویسه و منتظر نظراتشون بمونه…
بهبه، چه قلم ظریفی، زبان این یادداشت پیش از نوشتنش شکل گرفته… 👌👌
احسان جان، ممنونم از حسن نظرت
حضور شما در آنجا هم نعمتی ست…
به به حظ وافر .نفسی از ته جان .قلمت مانا وجانت از گزند بدور
خیلی متشکرم.
لطف دارین شما…
فارغ از اصل مطلب که خوب و جالب هم بود.
با توجه به واژه های سیاسی اخیر،جالب تر به کار بردن “آنجاست” بود:))
فاطمه جان ممنون از اینکه وقت گذاشتی و خوندی.
و مرسی که به اون “آنجا” هم توجه کردی و من ذوق کردم….
مطالبتون جالب و فوق العاده است
قلم تون خیلی جذابه، اکر مایل هستین که موضوعی ( بنا به علاقه تون) در زمینههای معرفی کتاب، فیلم، متن ادبی، مقاله هایی با موضوعات روز یا ترویج کتابخوانی بنویسین لطفا به ادرس ایمیل پیام بفرسین
خیلی خیلی ممنون از لطف و پیشنهادتون
خیلی خوب بود 👍
مرسی رژین، مرسی که خوندی و نظرتو نوشتی برام ((:
عه؟!
در آغاز کلمه بود و کلمه خدا و خدا همه چیز؟
جالب است.
همین چند دقیقه پیش داشتم پیام میدادم بهت در باب کلمه.